کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح در شهادت امام حسین علیه السلام

شاعر : محمد جواد غفور زاده     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن     قالب شعر : غزل    

ای گردش چشمان تو سرچـشمۀ هـستی            ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی؟

خورشید که سرچشمۀ زیبایی و نور است            از میـکــدۀ چـشـم تـو آمـوختـه مـسـتـی


تا جرعه ای از عشق تو ریزند به جامش            هـر لالـه کند دعـوی پـیـمـانه بـه دستی

از چار طرف محو تـماشـای تو هستـند            هـفـتــاد و دو آئـیـنـۀ تــوحـیـد پـرسـتـی

وا کرد درِ مـسـجـد الاقـصای یـقـیـن را            تکبیـرة الأحـرام نـمازی که تـو بـسـتـی

تا واشـدن پـنـجـره هـرگـز نـزدی پـلک            تا خـون شدن حنـجره، از پـا نـنـشـستی

ای کاش که گـل های عـطشناک بـبـینـند            در دیدۀ خـود خارغـمی را که شکـستی

یک گوشۀ چشم تو مرا از دو جهان بس            ای گـردش چشمان تو سرچشمۀ هـستی

: امتیاز

ترکیب بند عاشورایی

شاعر : علیرضا قزوه نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

می‌آیم از رهی كه خطرها در او گم است           از هفت منزلی كه سفرها در او گم است

از لا به لای آتش و خـون جمع كـرده‌ام           اوراق مقتـلی كه خـبرها در او گم است


دردی كـشـیـده‌ام كه دلـم داغـدار اوسـت           داغی چشیده‌ام كه جگرها دراو گم است

با تـشـنـگـان چـشـمـۀ احـلـی من العـسل           نوشم ز شربتی كه شكرها در او گم است

این سرخی غروب كه همرنگ آتش است           توفان كربلاست كه سرها در او گم است

یـاقـوت و دُر صیـرفـیان را رهـا كـنـیـد           اشك است جوهری كه گهرها در او گم است

هـفـتاد و دو ستـاره غـریبـانـه سوخـتـنـد           این است آن شبی كه سحرها در او گم است

بـاران نــیــزه بـود و سـر شـهـسـوارهـا

جـز تـشـنـگـی نـکـرد عــلاج خـمـارهـا

جوشـید خـونم از دل و شد دیده باز، تر           نشـنید كس مصیبت از این جانـگـدازتـر
صبـحی دمـیـد از شب عـاصی سیـاه تر           وز پـی شـبـی ز روز قـیـامـت درازتـر
بر نیزه‌ها تـلاوت خـورشید، دیـدنی ست           قـرآن كـسی شـنـیـده از این دلـنـوازتـر؟
قرآن منم چه غم كه شود نیزه، رحل من           امشب مـرا در اوج بـبـیـن سـرفـرازتـر
عشق تـوأم كـشاند بدین جـا، نه كـوفـیان           من بی نـیـازم از هـمـه، تو بـی نـیازتـر
قـنـداق اصـغـر است مــرا تـیـر آخـرین           در عـاشـقـی نـبــوده ز مـن پـاكــبـازتـر

بـا كـاروان نـیـزه شـبی را سـحـر كـنـید

باران شوید و با همه تن گـریه سر كنید
فرصت دهید گریه كند بی صدا، فـرات           با تشنگان بـگـوید از آن ماجـرا، فـرات
گـیـرم فــرات بـگـذرد از خــاك كـربـلا           باور مكـن كه بگـذرد از كـربـلا، فرات
بـا چـشـم اهـل راز نگـاهـی اگـر كـنـیـد           در بر گرفته مـویه كنان مشك را فـرات
چـشـم فـرات در ره او اشك بود و اشك           زان گونه اشك ها كه مرا هست با فرات
حـالی به داغ تـازۀ خـود گـریـه می‌کـنی           تا مـی‌رسـی به مرقـد عتبـاس، یا فـرات
از بس كه تیر بود و سنان بود و نیزه بود          
هفـتـاد حجله بسته شد از خیمه تا فـرات

از طـفـل آب، خـجـلت بـسـیـار می‌کـشم
آن یـوسـفـم كـه نــاز خـریـدار می‌کـشـم
بـعـد از شـمـا به سـایۀ ما تـیـر می‌زدنـد           زخم زبان به بـغـض گـلوگـیـر می‌زدنـد
پـیـشـانی تمـامی‌شـان داغ سـجـده داشت           آنان كـه خـیـمـه گـاه مـرا تـیـر می‌زدنـد
این مـردمـان غـریبـه نـبـودنـد، ای پـدر           دیروز در ركـاب تو شـمـشـیـر می‌زدند
غـوغـای فـتـنـه بــود كـه بـا تـیـغ آبـدار           آتـش به جـان كـودك بی شیـر مـی‌زدنـد
مـانـدنـد در بـطـالـت اعـمـال حـج شـان           محـرم نگـشـته تیغ به تـقـصـیر می‌زدند
در پـنـج نـوبـتـی كه هـوا شد نمـازشـان           بر عـشـق، چـارمرتبه تـكـبـیـر می‌زدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن          
هم مـاه و سال، بعد تو زنجـیـر می‌زدند

از حلـق های تـشـنه، صدای اذان رسـید
در آن غروب، تا كه سرت بر سنان رسید

كو خیزران كه قـافـیـه‌اش با دهـان كنند           آن شاعران كه وصف گل ارغوان كنند

از مـن بـه كـاتــبــان كـتـاب خــدا بـگـو           تا مشق گـریه را به نی خـیـزران كـنـند
بـگـذار بی شـمـار بـمـیـرم بـه پـای یـار           در هر قدم دوباره مرا نیـمه جـان كـنـند
پیداست منظـری كه در آن روز انـتـقـام           سرهای شمر و حرمله را بر سـنان كنند
یارب، سپاه نیزه، همه دست شان تهی ست           بی تـوشـه‌انـد و هـمرهـی كـاروان كنـند
با مـهـر من، غریب نمانـند روز مـرگ          
آنان كه خاك مهر مرا حرز جـان كـننـد

با پـای ســر، تــمـامــی شـب، راه آمـدم
تــنــهــایـی ام نــبــود، كـه بـا مــاه آمــدم
ای زلف خون فشان توأم لـیـلـة الـبـرات          
وقت نـماز شب شـده، حیَّ عـلی الصلاة

از منـظـر بلنـد، ببین صف  کـشـیـده‌انـد           پـشـت ســـرت تـمـامـی ذرّات کـائـنـات

خود جاری وضوست، ولی در نماز عشق           از مشک های تشنه وضو می‌کند فرات

توفان خون وزیده، سرِ کیست زیر تشت           خـاک تو نـوح حـادثه را می‌دهـد نجـات

بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست           تا آب نـوشـد از لبت، ای چـشـمۀ حیات

ما را حیات لم یزلی، جُز رخ تـو نیست           ما بی تو چـشم بسته و ماتیم و در مَمات

عشقت نشاند، باز به دریـای خـون، مرا
وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا
از دست رفـته دین شـمـا، دین بـیاورید!           خـیزید، مرهم از پی تـسـكـین بـیـاورید!
دست خداست، این كه شكسـتـید بیـعـتش           دستی خـدای گـونـه تر از این بیاوریـد!
وقـت غـروب آمده، سـرهـای تـشـنـه را           از نـیـزه‌هـای بر شده، پـائـیـن بیاوریـد!
امـشـب برای خـاطـر طـفـل سه سـالـه‌ام           یك سیـنـه ریـز، خـوشۀ پـروین بیاورید!
گودال، تـیـغ كند، سـنـان های بی شـمـار           یك ریـگـزار، سـفـرۀ چـرمـین بیـاورید!
سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی ست!          
فـالـی زنـیـد و سـورۀ یـاسـیـن بیاوریـد!

خـاتـم سوی مدینه بگو بی نـگـین بـرند!
دست بـریـده، جـانب ام الـبـنـیـن بـرنـد!
خـون می‌رود هـنـوز ز چـشـم تـر شـما           خـرمن زده ست مـاه، به گـرد سـر شما
آن زخم های شعله فشان، هفـت اخـترند           یا زخـم هـای نـعـش علـی اكـبـر شـمـا؟
آن كـهـكـشـان شعله ور راه شیـری است           یـا روشـنــانِ خـون علی اصـغـر شـمـا؟
دیـــوان كـوفـــه از پـی تــاراج  آمــدنـد           گـم شـد نــگــیـن آبـی انـگـشــتـر شــمـا
از مـكـه و مـدیـنـه، نـشان داشت كـربلا           گل داد (نور) و (واقعه ) در حنجر شما
با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید          
زان پـیـشـتر كه نـیـزه شود مـنـبر شـمـا

گاهی به غـمزه، یاد ز اصحـاب می‌کنی
بر نـیـزه، شرح سـورۀ احـزاب می‌کـنی
در مشك تشـنه، جرعۀ آبی هـنوز هست           اما به خـیـمـه‌هـا بـرسـد با كـدام دسـت؟
برخـاست با تـلاوت خـون، بانگ یا اخا           وقتی «كنار درك تو، كوه از كمر شكست«
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت           سنگی زدند و كوزۀ لب تشنگان شكست!
شد شـعـله‌های الـعـطـش تـشـنگـان، بلند           باران تـیـر آمـد و بر چـشـم ها نـشـست
تا گوش دل شنید، صدای (الست) دوست           سـر شد (بـلـی)ی تـشنه لـبانِ می الـست
نـاگــاه بـانـگ ســـاقـی اول بــلــنـد شــد          
پیـمـانـه پر كـنـیـد، هلا عـاشـقـان مست

باران می گـرفت و سبـوها كه پر شـدند
در موج تشنگی، چه صدف ها كه دُر شدند
باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟           دیگر به آب زمزم و كوثر چه حاجت است؟
آوازۀ شـفــاعــت مـا، رســتـخــیــز شـد           درما قیامتی ست، به محشر چه حاجت است؟
كی اعتنا به نـیـزه و شـمـشـیـر می‌کنیم؟           ما كشتۀ توأیم، به خنجر چه حاجت است؟
بی سر دوبـاره می‌گـذریم از پل صراط           تا ما بر آن سریم، به این سرچه حاجت است؟
بــسـیـار آمــدنــد و فـــراوان، نـیـامـدنـد           من لشكرم خداست، به لشكر چه حاجت است؟
بنشین به پای منبر من، نوحه خوان، بخوان!          
تا نیزه‌ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟

در خـلـوت نـمـاز، چو تحت الحَـنَك كنم
راز غــدیــر گـویـم و شــرح فـدك كـنـم
از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده ست           وز حلق تشنه، سورۀ قرآن بر آمده ست
موج تـنـور پیر زنی نیست این خـروش           طوفانی از سـمـاع شهـیدان بر آمده ست
این كاروان تشنه، ز هر جا گذشته است           صد جویبار، چشمۀ حـیوان بر آمده ست
باور نمی‌کنی اگر، از خـیـزران بـپـرس           كآیات نـور، از لب و دندان بر آمده ست
انگشت ما گـواه شهادت كـه روز مرگ           انگشـتری ز دست شهـیدان در آمده ست
راه حـــجــاز مــی‌گـذرد از دل عـــراق          
از دشت نیـزه، خار مغیلان بر آمده ست

چون شب رسید، سـر به بـیابان گذاشتیم
جان را كـنـار شـام غـریـبـان گـذاشـتـیم
گـودال قـتـلگـاه، پـر از بـوی سـیب بود           تنها تر از مـسـیـح، كسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سـرخ           اول سری كه رفت به كوفه، حبیب بود!
مـكـتـوب می‌رسید فـراوان، ولـی دریـغ           خطش تمام، كوفی و مهرش فـریب بود
اما حـبـیـب، رنگ خـدا داشـت نامـه‌اش          
اما حبیب، جوهرش « امن یجـیب» بود

یك دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شـهـادتش، به رسـیـدن رسـیـده بـود
تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه           آن یـوسفی كه تـشنه بـرون آمدی ز چـاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام           برگـشـتـه‌ای و می‌نگـری سـوی قـتـلگاه
امشب، شبی ست از همه شب ها سـیاه تر           تـنـها تـر از همیـشـه‌ام ای شـاه بی سپـاه
با طـعـن نـیـزه‌ها به اسـیـری نـمی‌رویم           تـنهـا اسـیـر چـشـم شـمـائـیـم، یك نگـاه!
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته‌ام           از تــــار وای وایــــم و از پـــــود آه آه
بگـذار شـام، جـامـۀ شـادی بـه تـن كـنـد          
شب با غـم تو كرده به تن، جـامۀ سـیاه!

بـگـذار آبـی از عـطـشت نـوشـد آفـتـاب
پـیــراهـن غـریب تـو را پـوشـد آفــتـاب
قربان آن نی یی كه دمندش سحر، مـدام           قربان آن می یی كه دهندش علی الـدوام
قربان آن پری كه رساند تو را به عرش           قـربان آن سری كه سجـودش شود قـیـام
هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین           راهی بـرو كه بگـذرد از مسجـدالحـرام
این خطی از حكایت مستان كـربلاست:           ساقی فتاد، باده نگون شد، شكـست جام!
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چـشم ما           یك الامان ز كـوفه و صد الامـان ز شام
اشكم تمام گشت و نشد گـریه‌ام خـمـوش          
مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام

با كـاروان نـیــزه به دنــبـال، مـی‌رویـم
در مـنـزل نـخـست تو از حـال می‌رویم

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن داستان تنور خولی و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تحریف وقایع عاشورا؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج حیاط و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

توفان خون وزیده ، سرِ کیست در تنور         خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات

ابیات زیر هم به دلیل مستند نبودن حذف شد

مـولا نـوشتــه بود : بيا اي حبيب ما           تنها همين، چقدر پيامش غريب بود
مولا نـوشـته بود: بيا، دير مي شود          آخر حبيب را ز شهادت نصيب بود

مدح و مناجات با امام حسین علیه السلام

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

بـالا نـرفت آنـکـه به پـای تو پــا نـشـد           آقـا نـشـد هـر آنـکـه بـرایت گــدا نـشد

مقصود از تکلم طور از تو گفتن است            مـوسی نشد هر آنکـه کـلـیـم شـما نشد


 روز ازل بـرای گـلـوی تو هـیـچ کـس          غیر از خدای عز و جل خـون بها نشد

در خلـقـتش زمین و مکان های محترم            بــســیـار آفــریــد ولـی کــربـلا نــشـد

یک گوشه میرویم و فقط گریه میکنیم            حـالا که کـربـلای تو روزی مـا نـشـد

داغ تو اعـظـم است تحـمـل نـمی شـود            در حـیـرتـم چـگـونه قـد نـیـزه تا نـشد

: امتیاز